بار دوم : سرطان

ساخت وبلاگ
اصلا تصمیم می گیری دکترت رو عوض کنی

شاید اون درست عمل نکرده

اما ریز به ریز برنامه و پروتکل های داروییش ؛ از ذره بین من کنجکاو گذشته

وبلاگت رو بستی

آخه عزیزترین دوست وبلاگیت شب پت اسکنش دچار سکته مغزی شده و همه چیز رو باید از صفر شروع کنه

اما دوباره  شروع می کنی

با یه حس سر در درگمی

این بار می دونی جنس دردت چیه ؟ شیمی درمانی و تهوع و دل پیچه چه مدلیه ؟ میدونی شکستن 5 تا دنده چه مزه تلخی داره ! اما مگه میشه تسلیم شد ؟؟؟؟

بدتر از همه مشکلات مالیش

من دقیقا یکماه قبل از عود مجدد تمام زندگیمو جمع و جور کرده بودم و بنا به شرایط خانواده و جابجایی های پسرک ؛ ماشین دومی خریده بودم چون دیگه برای من بعد از عمل اول امکان پیاده روی وجود نداشت ؛ همسرم هم دیسک شدید داشت و با اینکه همکار در یک اداره بودیم بعلت کمتر بودن ساعات اداری من بعلت شرایط بیماریم ؛ الویت داشتن ماشین با اون بود که نمی تونست پیاده قدم برداره .

نوع و انتخاب رنگ ماشین با توجه به اندوخته مالیم به پسرک واگذار شده بود ؛ می خواستم سختی ها در نظرش رنگ ببازه اما عود بیماری دقیقا یکماه بعد واقعا من رو در منگنه مالی گذاشت ، فروش ماشین برای پسرک بسیار دردآور بود و من حاضر نبودم تحت هیچ عنوان این کار رو انجام بدم .

تمام سعی ام رو کردم و از هر جا می تونستم وام گرفتم طوریکه الان ته فیش حقوقی ام بسیار خنده دار شده

طلاهامو رو فروختم سرویس هایی که پدرم برام خریده بود چون کلا اهل طلا نیستم بجز یک رینگ ساده که همیشه دستمه البته بظن خودم غافل از اینکه مادر مهربانم میره همه رو پس می گیره و دقیقا دیروز شب تولدم همه رو بمن بر می گردونه

و دوباره شروع درمان اما این بار با دو دلی و ترس بسیار

یکبار این راه رو رفتی ؛  نتیجه اش خوب نبود

باز هم باید بری با کمی تغییر دارو

از فرادرمانی ؛ طب سنتی ؛ چاکرا درمانی و همیوپاتی و تمام طب مکمل استفاده بردی

اما این بار باید فقط واگذار کنی بخدا

قلبت رو باز کنی برای ورود جریان شفا از طرف خدا که اگه اون نخواد نمیشه ؛  همانطورکه برای مریم میرزاخانی نشد

نمی دونم و نمی دونید که چقدر سخت گذشت این لحظات برای من

اما قسم می خورم تو تمام مراحل درمانم در بار دوم حتی یک بار هم نپرسیدم چرا من ؟

اتفاقا" دقیقا" من ، باید من ؛ چه کسی بهتر از من

بهتر که من ؛ چون اگه این مشکل برای اطرفیانم پیش میومد هیچ کدومشون تحمل این همه درد و یا این پیگیری رو نداشتند

خدا درد رو به کسی میده که ظرفیتشو داشته باشه ؛ من داشتم ؛ من تحملم بالا بود ؛ من درد را تو خودم میکشتم

الان  اونقدر درد کشیدم و تصفیه شده ام که یاد گرفتم بیفتم و بلند بشم و جز خیر و نیکی برای کسی از خدا طلب نکنم 

یاد گرفتم صبور باشم و صبوری کنم

یاد گرفتم که قوی باقی بمونم و از درد نترسم ؛ دیگه درد و درد کشیدن برای من معنایی نداره

یاد گرفتم که اگه بخوام باز هم ادامه بدم باید سراسر وجودم عشق و محبت باشه به دیگران

شاید از طریق این وبلاگ ؛ شاید حضوری ؛ شاید با یه لبخند و احوالپرسی ساده از یه بیمار

برام بی معنیه که وبلاگی داشته باشم برای دادن امید به بیماران و همراهان درد کشیده سرطانیشون و اون رو پر از رمز کنم و نظراتشو ببندم  ؛ در سایه احترام به دیگران باید پر بشم از دعا و انرژی های مثبتشون که اگه نبودند معلوم نبود من الان در چه حال و روزی بودم

من الان در نقطه صفرم

از آینده هم بی خبرم

با اینکه بعلت فشارهای شدید روحی و استرس های عذاب آور پت اسکن دقیقا خالی از انرژی شدم اما با تمام وجودم دوباره همه چیز رو از نو می سازم

دستانم رو بالا می برم و فقط از خدا کمک می خوام که تنهام نزاره ؛ نه تنها من رو بلکه ؛ پدران و مادران دوستان عزیزم رو ؛ بانوی عزیزم ؛ آقای نعمتی گرامی ؛ مجید و اسیه قوی و ....که باید همچنان بجنگند و این راه رو ادامه بدند

بعد از 15 روز امروز برگشتم سر کار

قراره دو جلسه دیگه شیمی درمانی داشته باشم و برای محکم کاری شش ماه قرص زلودا

همیشه این جا می مونم ؛ شما هم باشید لطفا و با کمکمتون چراغ این وبلاگ رو روشن نگه دارید

قراره آینده قشنگی بسازیم در کنار هم و به دور از سرطان

روزهای قشنگ بدون آدنوما کارسینوما...
ما را در سایت روزهای قشنگ بدون آدنوما کارسینوما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fedia بازدید : 170 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 15:00