همسرم وقتی شرکت خصوصی داشت راننده جوانی داشت که مرتب در کنارش بود و در کلیه امور کمکش می کرد . این آقا در زمان جنگ سرباز بود و متاسفانه تحت تاثیر بمب های شیمیایی قرار گرفت .
بطوریکه چندین سال پیش مجبور شدند یه کلیه اش رو خارج کنند . چند سالیه که متاسفانه کلیه باقیمانده درگیر سرطان شده و اتفاقا تحت نظر پزشک من هستند ولی متاسفانه دیر مراجعه کردند و مشکل به کبد هم سرایت کرده .
این آقا در یکی از روستاهای اطراف رشت زندگی می کنند و تحت تاثیر صحبت اطرافیان اونهم در محیط کوچک روستا تصمیم می گیرند درمان در رشت رو ناتمام بگذارند و بیان تهران .
در طی این چند ماه بیماری بشدت عود می کنه و عدم مراجعه درست به پزشک متخصص در تهران باعث میشه که در آخرین مراجعه به پزشک در تهران به ایشون گفته بشه دیگه کاری از دست ما بر نمیاد و برگرد برو شهرت .
یعنی به همین صراحت .
چند روز پیش این آقا به همسرم زنگ زد و با روحیه بسیار بد ازش خداحافظی کرد و حلالیت طلبید . همسرم وقتی برام تعریف کرد خیلی ناراحت شدم آیا واقعا تا این حد صراحت در علم پزشکی اون هم در مورد بیماران سرطانی که بخصوص ظرفیت و اطلاعات درستی ندارند لازمه ؟
با این آقا صحبت کردم و تشویقش کردم برگرده پیش دکتر خودم و ویزیت بشه . دکترم تصمیم گرفت پروتکل درمانش رو تغییر بده و از داروهای جدیدی استفاده کنه .دیروز با اینکه خیلی خسته و بی انرژی بودم بعد از کار با همسرم رفتم خونه شون . بماند که پسرک چقدر غر زد که چه راه دوریه اما بعد از دیدن گاوشون ذوق زده شد .
کلی با این بیمار صحبت کردم و هر چه عصاره بره موم و ژل رویال داشتم هم براش بردم . وقتی داشتم بر می گشتم احساس می کردک رنگ صورتش از زردی به صورتی خوشرنگ برگشته و صورتش خندان شده . خانمش چنان سفت من رو بغل کرد و تشکر کرد که با خودم گفتم پروردگار مهربانم ؛ بسیار سپاسگزارم .
خوشحالم که تونستم انرژی مثبت رو به این خونه بر گردونم .
مهم نیست آخر این ماجرا چی میشه ؛ مرگ در نزدیکی همه ماست
مهم اینه که یاد بگیریم مهربونی هیچ خرجی نداره . حتی وقتی دستمون از هر لحاظی برای کمک خالیه کلماتمون معجزه می کنند .
موقع برگشت همسرجان فرمودند : بهت افتخار می کنم .
شاید رسالت نفس کشیدن دیروز من این بود .
روزهای قشنگ بدون آدنوما کارسینوما...