پسرک عاقل من

ساخت وبلاگ
هفت روزی که بیمارستان بستری بودم به پسرک خیلی سخت گذشت چون نمی تونست من رو ببینه و ماجرای خوابیدن شبش هم ماجرایی بود. البته شب قبل از عمل اجازه دادند پسرک رو ببینم. برام یک لگو آورد و داد دستم که هر وقت دردم شروع میشه اون رو تو دست هام فشار بدم

. موقع ترخیص اومد دنبالم. وقتی جلوی در اسانسور ایستاده بودیم یکی از همراهان بیمار از پسرک پرسید مامان برات خواهر هدیه اورده یا داداش؟؟پسرک یه کم فکر کرد و گفت مامانم خودش هدیه است.

قند تو دلم اب شد ، پسرک لحظه های سخت من رو درک می کنه. پسرکم تو سختی های من مردی شده برای خودش. 

روزهای قشنگ بدون آدنوما کارسینوما...
ما را در سایت روزهای قشنگ بدون آدنوما کارسینوما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fedia بازدید : 197 تاريخ : پنجشنبه 18 شهريور 1395 ساعت: 12:32